نازنین جونمنازنین جونم، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

نازنین جونم

بهانه جویی

امروز از صبح که بلند شدی فهمیدی که یه تغییری در برنامه داداشات بو جود اومده ... سریع از رختخوابت که در میای میری توی اتاق برادرات ومیگی داداش و جوابی نمیشنوی ... چند لحظه روی تخت  حمید میخوابی بعد برمیگردی و بهانه جویی میکنی ... امروز چندباری عروسکت رو بغل کردی و رفتی روی تخت حمید خوابیدی و به نی نیت شیر دادی ...   خدا کنه توی سال تحصیلی جدید با داداشات کنار بیای و بزاری به درسشون برسن.....      ...
3 مهر 1391

به به مشقای داداشیا رو بنویسم

خدای من شروع شد ... حامد وحمید رضا کیف وکتابشون تو ی بغلشون از این اتاق به اون اتاق فراریند ...   مگه میذاری به کاراشون برسن ... مدام میخوای تو مشقا و درسا کمکشون کنی ...  تازه با دفتر کتابای مخصوص خودت هم قانع نیستی  همون کتاب دفترای داداشیا رو میخوای ... خدا سال تحصیلی جدید برادرات رو به خیر بگذرونه ......     ...
2 مهر 1391

سایه ی پدر

الهی سایه ی پدر همیشه بر سرهمه بچه ها  باشه و دستان پدر پناه دستان همه ی فرزندان  باشه ....        بابای خوبم چراغ خونست      دستای گرمش برام یه آشیونست       یه شاخه گل هدیه برای بابا      اونکه همیشه سایه اش      بر سر ماست  ...
2 مهر 1391

دخترم روزت مبارک

بهترین هدیه ی الهی    دخترم   عزیز مامان وبابا روزت مبارک باشه ...  الهی خدا همه دختر ها رو خوشبخت کنه ... الهی همه دخترا مامان بشن ....   ...
1 مهر 1391